×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

عشق - امید

با سلام ، بزودی مطالب تازه ای را برای دوستانم هدیه خواهم کرد.

ضمناً از ارسال هر گونه مطلب در زمینه مرتبط با این ویلاگ استقبال خواهیم کرد.


عاشق دربدر زندگي خود

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را دارد . جمعيت زيادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف ازقلب خود پرداخت .و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست .

مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي ‌تپيد اما پر از زخم بود.

قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستي جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايي دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد.

در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن ؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام.

گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه، دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند.

بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزي از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند ، گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام، اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌اي كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند.

پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست ؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود،اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود .

 

شبم شراره میزند سپیده دم نمیزند        بر این سرای غم زده کسی به در نمیزند

چو قامتی خسته ام چو زورقی شکسته ام   بر این فتاده پا کسی بجز شرر نمیزند

(سوخته


بلوغ

 

افسوس...

كه جوجه های طلایی آرزو

یك روزبا بلوغ

در زیر دست و پای زمان ها

گم شدند

آن روزها

حجم صدای من بم و

من هم شكسته تر

ازاتفاق نو

دستم به تیغ خورد و كمی صورتم برید

آن روز بود كه من

انگار از مسیر آرزوهای كودكی ام

منحرف شدم

آن روز با بلوغ

درغسل ناشناختگی ها ی زندگی

در حسرت جوجه های طلایی آرزو

جوان شدم


من ترانه هایم را دوست دارم از ترانه های من چوپا ن ها فلوت می زنند ؟؟

گوسفندان زندگی می کنند از ترانه های من کنجشکان می رقصند ؟؟

بل بلان با هنر ند صدای ترانه های من را گرگ ها دوست ندارند ؟؟

روباه ها دوست ندارند.. زالوان دوست ندارند //؟؟

در ترانه هایم ترانه ایست که عشق به محال می زندو در ؟؟

ترانه های ترانه ایست داشتن به خیال و نداشتن غم دارد ؟؟

غمش همچو ترانه ایست که خاطره ایست ؟

که فال عشقش حیسش به ۱۰ است ؟؟

و دهش بی حیشت ۱ ایست ؟؟

خاطره ای ایست از یاری که رفته است با یاری ؟؟

تا ترانه گوید در دیاری .. که نه گرگها از ترانه ای او بترس نه ..

گنجشک هایش بی ترانه می میرند ؟؟

در ترانه هایم خرچنگی است که اگر ترانه ام بی ترانه باشد ؟؟

بر خیالم سنگ می زند وبر شعرم خطی می کشد ؟؟

قافیه اش را چنک زند دوست دار شما منصور ؟؟؟؟


میدونی طاقت جدایی رو ندارم 

                                                       میخوامکه بری تو از کنارم 

 

 

   ازت زیاد خاطره دارم                           میخوام اسم تو من نفس بذارم 

 

  ازتو بگم در سایه سارم                       هر جابری من دوستت میدارم  

 

   از عاشقای این دیارم                               به یاد شبای زیر بارون 

 

  که خیس میشد تمامسرا پامون               شبا همش من خواب تو را می بینم 

 

  بین هفت تا آسمون رو زمینم                   میدونی طاقت جدایی روندارم  

                         

                        

                                     با تو مثل صد تا بهارم

 

همیشه دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از شادی او، و همیشه قسمتی از غم های کسی باش نه دلیل او ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟

بي بفا . بي بفا حالا كه من افتادم از پا چرا ؟

نوشدارو بعد از مرگ سهراب آمدي

سنگدل اين زوتر مي خواستي حالا چرا ؟

عمر ما از مهلت امروز و فرداي تو نيست

من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنينا ما به ناز تو جواني دادايم ؟

ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا

وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار

اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند

در شگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟

شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر

را عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟

بي مونس و تنها چرا تنها چرا ؟

تنها چرا حالا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیوانگی شاخ دم نداره دیوانگی در وجود همه هست چه بسا

که ما خودمون نمی دونیم به خیال خود خودمون را سر گرم کردیم نه خودمون را باختیم

 

دیوانه ام دیوانه ...... در شهر خود بیگانه

شاید برم میخانه ......  بشم مست  مستانه

در عالم مستیم ..... شاید بشم پروانه

پرواز کنم در خیال ......  در محضر بی خیال

عشقی وجودم را ...... دیوانگی پر کرده

چرا باید بمانم در عاشقی تنها...... شاید همان  پروانه دور شمت می کرده

دیوانگی همانه .... مثل پروانه واره

جان خود را ندانه .... پای شمش سوزانه

منصور هم بی خیاله ..... همیشه دیوانه واره

خیال خود همینه ...... همیشه چشم انتظاره

 

 


اندر احوالات هدف...

هدف یه چیزه . یك نقطه ی ثابت و روشن  كه باید به سمتش حركت كنم .حالا اون روزنه ی نورانی كه منو به یه دنیای روشنتر و بهتر می رسونه چیه ؟ كجاست ؟ چه شكلیه ؟

هدف من تو زندگی اینه كه .....................

چرا دستم رو دكمه ها ی كیبورد خشك شده ؟ چرا چشم هام میخكوب شده به نشانگر اول سطر كه هی ناپدید میشه و هی ظاهر میشه و انگار هولم می كنه كه :" دِ بگو دیگه !  بگو كه وقت نداریم . بگو كه دنیا ، دنیای توقف نیست ! بگو كه اگه مكث كنی ممكنه هزار تا اتفاق بیفته و رشته ی افكارت ابتر بمونه ! بگو كه زمان دیگه بركت نداره این روزا ! بگو كه اگه بایستی ، له میشی تو هجوم سرعت و تكنولوژی و مدرنیته !  "

نوشتن

از کودکی آموختم ................ رهنمود های مادرم

دست کودک گرفتن ............. از فدا کاری های مادرم

ادب به سخن گفتن ................از رشته های مادرم

ساختن بام و خانه ای ..........  از کوشش  زحمت مادرم

فاتهی زندگی شدن ...............راه نشان دادن مادرم

خصلت و صادق بودنم ......... از فدا کاری های مادرم

دور کعبه ای خدا گشتنم ........ از خدا شناسی مادم .

گفتن از کی اموختی رزم .....   گفتم از شیر زن بودن مادرم

گفتن چرا سر افرازی منصور ... گفتم از پاک دامن بودن مادرم  

گفتن چرا غمناکی ....... گفتم از بی بفای یارم

گفتن  یار عشق است ..... گفتم عشق است ؟؟؟؟

گفتم سوال است ...... گفتم بلی هست

گفتن چرا . چرا . چرا ......   گفتم درد دل است

آری درد دل است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 



آی هازارات کیمه دیم دردیمی . اوز اویمده بیر مهمانه دوندریم

ای خلق الله  به کی بگم دردم را . در خانه خودم مثل مهمان نگهدارم

آلو ده چیلیک چوخ چتیندی جوانه . آه چکمکدن باقریم قانه دوندریم

آوده شدن خیلی سخته به یک جوان . با کشیدن آه دلم را به خون آغشنه بکنم

سحردن تزدن اولرینن چیخاندا . چیران کیمی دونوب کوزو یاشلی باخاندا باخاندا

صبح زود از خانه بیرون آمدنی . مثل آهو  با چشم گریان نگاه کردنی

دلیب اورکیمی شاله دوندریب

قلبم را سوراخ کرده دلم را ارزرده کرده ؟

منصور دیر بو ایشه تابیلماز آچار .عالمده مشگلی اسکیناز آچار

منصور میگه برای این کار کلیدی نیست . در دنیا بغیر از پول چیزی مشگل گشا نیست

اودا منده یوخدو قالمشام ناچار . فلک آلیب الیمدن قوما دوندریب

آن هم در من نیست ماندم ناچارا" . فلک گرفته از دستم به خاک تبدیل کرده

دنیز لر آتی منی ناقالار اوتومنی . بیر پاکین بیر ناپاکین ناله سی تودو منی

دریا ها انداخت منو نهگ ها  قورت داد منو . یه پاک یه ناپاک  نالش گرفت منو

عزیزیم گوزل آلما بشقابا دوزول آلما . اصیل آل چیرکین اولسون بی اصیل کوزل آلما

عزیم خوشگل نگیر تو بشقاب قشنگ نگیر ..  اصل نصب دار بگیر بی اصل و نصب دار نگیر

دنیز منده باغ منده سینم باقال دکانی هر نه دسین وار منده

دریا در من  باغ درمن ..  سینم خرازی هر چه به خواهی هست در من

آی یولداش تاپشیر یازماسین داشیمی ..  غم آغاردیب کبریکیمی قاشمی

ای دوست بگو سنگ قبرم را نه نویسند ؟؟  غم و قصه سفید کرده موهامو

من اولنن صورا یار یولماسین باشیبنی ؟؟  یولماقینان یولماماقی یاقشیدی

بعد از مرگ من عشق من موهاشو نکنه ؟؟ اگه نگنه بهتر از کندن

سوسوز قویویا سو توکمکدن سولماز <<<  اولماماقی اولماقینان یاقشیدی

چاهی که آب نداره با آب ریختن چاه نمیشه ؟؟ نداشتن آب بهتره از داشتن

 

 

 


سلام دوستان
چقدر سخته کسی که حاضری جونتو ،همه ی زندگیتو براش بدی حالا دیگه .....

چقدر سخته تا آخر عمرت تنها بمونی


چقدر سخته تا آخر عمر انتظارشو بکشی اما هیچ وقت نیاد

چقدر سخته تنها پناه لحظه هات حالا دیگه پناه گاه دیگه ای داشته باشه
خدااااااا چقدر سخته....کاش می شد در بسیط چشمهایت جا شوم

کاش می شد در بسیط چشمهایت جا شوم

آبی من !مثل تو آبی تر از دریا شوم
گم شدم چون قطره ای در بیکرانت خوب من!


گم شدم چون قطره ای در بیکرانت خوب من!



 

 

با گذشت ترین مردم کسیست که در زمان قدرت داشتنش گذشت


کند!!!

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی


تا که رفتیم همه یار شدند

تا که مردیم همه بیدار شدند


قدر آیینه بدانید چو هست

نه در آن وقت که افتاد و شکست

زنبور درشت بی مروت را گوی

باری چو عسل نمی دهی نیش مزن!!!!

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی


با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید!!!!!!

 


بخوان چکاوکم بخوان همیشه از تهی دل بخوان

سلام !
دوستم !
(کودک که بودم به روی زانوان گرم و پر مهر مادرم ، خویشتن را پهن می کردم تا مادرم با صدای زیبا و گیرایش برایم قصّه بگوید ! خیلی سمج بودم برای قصّه شنیدن ! حتّی اگر مادر را نمی یافتم ... هر کسی که دستم به او می رسید و می دانستم که قصّه ای شنیدنی در سینه دارد ، می یافتم و از او میخواستم برایم بگوید آن شنیدنی زیبا را !!! از پدر بزرگ ، مادر بزرگ و خاله ی مرحومم گرفته تا سایر خاله ها و دایی هایم ! ولی باور کنید هیچکدام به زیبایی مادر م غصّه ی دل را بیرون نمی ریختند و قصّه وار به من تقدیم نمی کردند و بیشترین لذّت قصّه شنیدن را از مادر می گرفتم ! یادم می آید این سروده ی بالا را ، که از قوشماجاهای زیبای آذربایجانی است و البتّه ریشه ی غنی عرفانی دارد که اگر روزی عمری و مجالی بود تقدیمتان خواهم کرد ، مادر برایم بارها می خواند و هر بار با اشتیاقی که در اولّین شنیدن داستان در آدمی وجود دارد ، به آن گوش فرا می دادم و لذّت میبردم ! حال یکبار دیگر میخواهم آنرا بشنوم ! منتها اینبار من برای مادرم بخوانمش ! میدانم که خوب گوش میدهد و از اینکه فرزندش درس آموخته را خوب پس میدهد ّ لذّت میبرد ! آخ کودکی کجایی که خیلی هوست را کرده
ام !) ازیه دوست خوب آذربایجانی

 

 حسن به ییــــــن نه یـی وار ؟!!!
یــــــازی یــــازان اوغلــــو وار
ایپــــــــک تیکــــن قیــزی وار

(حسن بیگ چه دارد ؟!!! پسری دارد که سرنوشت رقم می زند و دختری دارد که ابریشم دوزی می کند !)

حسن به ییــــن گـــــؤی آتی
او دره ده کیشنــــــــه ییـــــر

(اسب کبود حسن بیگ ، در آن درّه شیهه میکشد !)

باجیــــسی کیلیــــم توخویور
ایچینـــــــده بولبـــول اوخویور

(خواهرش گلیم می بافد و در درون گلیمش ، بلبل آواز می خواند !!!)

 

 

           کی با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت

              کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت

                            کی بود که با نگاه تو

                         خواب و خیال عشق و دید

                کی بود که واسه تو از همه دنیا دل برید

                          نگو کی بود کجایی بود

                          اون که برات دیوونه بود

             رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود

                      من بودم اون که دلش رو ساده

                              به پای تو گذاشت

             اون که واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت

                 من بودم اون که دل اخر عشق تو رو خوند

             اون که به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند

                  حسرت دوست داشتن تو همیشگی بود

    چشمانم تو را می خواهند تا به ان ها

                     راه و رسم گریه کردن را بیاموزی

                     لبانم صدایت می زنند تا به ان ها

                           بگویی چگونه بخندند

                      دستهایم به سویت دراز است

                   که انها را به سوی شهر عشق ببری

                اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست

                    که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟


سلام خوبید دوستان ایشالله که عید به همه ای دوستان خوش گذشته و از خداوند سلامتی شما را خواستارم همیشه دوست دارم همیشه شاد باشید و در زندگی هیچوقت ناراحتی نداشته باشید از دوستان که در این مدت امدن  به کلبه ای درویشی حقیر کمال تشکر و سپاس گذارم .........

 


سلام دوستان عید همتون پیشا پیش

مبارک ایشالله سالی خوبی داشته باشید

سال پر بار پر برکت با تن سالم

خنده همیشه در لبانتان

خسته تر از خسته نفس می زنم

دوستان باز هم عید را بر همه دوستان گل

تبریک می گویم

 

 


... تشنه لب مردم در امیــــــــــد سراب                        شب سرآمد برگرفـــــــــــتم سرزخواب

پیری آمد ضعف اعضــــا جان گرفت                       رخنه یی در جان ودر ایمــان گرفت                

چشم روشن تیره گشت و تن فــسرد                            آرزو ها یک یک اندر سیــــــــــنه مرد 

سروقدم خم شد و مویم ســـــــــــپید                          روی چون گلنار شد چون شنبلـــــــــید

شد دکان حـــــــــسن من بی مشتری                        جمله معشـــــــــوقان شدند از من بری


 لب زگفتن پای ازرفــــــــــــــتار ماند                           داغ حسرت در دل خونــــــــــــبار ماند

عقل تارفت ازبرم ویران  شـــــــــدم                            واله و حیران و سرگــــــــــــردان شدم

سنگ طفلان خوردم و زخـــــم گزند                            شدقرینم ناسزا ونیشخـــــــــــــــــــــند

از دری شد بردری حـــــــــیران دلم                            تامگر ازهم گشاید مشــــــــــــــــــــکلم

زین تکاپو عاقبـــــــــــــت افسرد تن                           کنجی افــــــــــــتادم به دور از ما و من

 چون درخت عــمر شد بی بار وبرگ                           گفتم آسان گردد این سخـــــتی به مرگ

مرگ باشـد خواب خوش در گور من                          مرهمی براین دلی رنجــــــــــــــــور من

 مالک الموت عاقبـــت با زجز و زور                          روح از تن تن زروحـــــــــــــم کرد دور

                                          ***************

شادمان رفتم  درون گورتنــــــــــــگ                         تابیاسایم به دور از نام و ننــــــــــــــگ

خواب ناگشته صدای هولنــــــــــــاک                         گفت برخیز ای فلان زین مشــــت  خاک

کیست رب و چیست دینت رازگــــوی                         قصه ی شک و یقینت بازگـــــــــــــــوی

 رعب مانع شـــــــد که برگویم صواب                         حاصلم شد زجر و توبیخ وعتـــــــــــاب

تاقیامت سوختم در گـــــــــــــــور تار                         گشت نامم عاصی  و اصحــــــــــــاب نار


تو اي نيلوفر پيچده در تنهايي و غربت
شنيدم آن صداي نازنينت را
كه فريادش نهادي نام
شنيدم ضجه هاي پر طنينت را
كه پيوسته در گوشم
صدا مي كرد
مرا شرمنده در وجدان خاموشم
رها مي كرد
كوير خشك و بي تاب تنت را
باز خواهم كاشت
پر از عشق و پر از احساس
پر از نيلوفر زيبا
هم اكنون با تو خواهم بست پيماني
كه تا دنياست اين دنيا
دگر تركت نخواهم كرد
تو را مي خواهم اي
نيلوفر زيبا

خدایا!انتظار زیادی نیست.به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست.من از تو هیچ نمیخواهم،خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم،من نمیتوانم،نمیتوانم.
خدایا تنها تو میدانی که در دل کوچک آسمانت چه میگذرد.تنها تو هر شب به درددلهای ناتمامم گوش سپرده ای.تنها تو در دل تاریک شب ستاره های اشکم را دیده ای که سوسو میزنند.
مهربان من!چقدر دلم برایت تنگ شده است.برای آغوش پرمهرت که همیشه هست و من گاهی فراموشش میکنم.
خدایا تنها تو میدانی که چقدر دوستش دارم،چقدر برایش دلتنگم.دعایم را برایش اجابت کن.خدایا او خوشبخت و شاد باشد،من دیگر از تو هیچ نمیخواهم.
هیچ نمیخواهم جز اینکه برای همیشه در آغوش تو آرام بگیرم و خوشبختی اورا نظاره کنم.
خدایا!تو مهربانترینی،هرگز تنهایش نگذار.هرگز دستانش را رها نکن.من دوستش دارم،بیشتر از تمام دنیا،بیشتر از هرچیز و همه کس.تو این را از هرکسی بهتر میدانی.
آه! که چقدرخسته ام.از کشیدن این بار سنگین بر شانه های ناتوانم خسته ام.احساس میکنم دیگر نمیتوانم،پاهایم دیگر رمق ندارند.از نگاههای دیگران،از حرفهای پر از کنایه،از اینهمه دوری و تنهایی خسته ام.
دلم برایش تنگ شده است.
دلم برایش تنگ شده است.
دلم برایش تنگ شده است...
.
.
.
.
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار!آن شراب مگر چندساله بود؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
.
.
من عریانم،عریانم،عریانم
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق،عشق،عشق
|
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام این سالها كنارمن بودی ! كنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
آنجه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی آنجه را که دوست نداری تحمل کنی . همیشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمی کند حتی اگر تو او را فراموش کرده باشی
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
میشه مثل یه قطره اشك بعضیا رو از چشمت بندازی .... ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشكی رو بگیری كه با رفتن بازیا از چشمت جاری میشه -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
بعضی ها وقتی كاری داشته باشند دوستت هستند بعضی ها وقتی گیر می كنند دوستت هستند بعضی ها نیستند و وقتی هم هستند بهتر است نباشند بعضی ها نیستند و ادای بودن در می آورند بعضی ها در عین بودن هرگز نیستند بعضی های دیگر هم به طور كلی هستند ولی آدم نیستند آنهای دیگری هم كه آدم هستند نیستند
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزیدم... بس كه این كوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس كه تنها دویدم... اشك گونه هایم را پاك كن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه كنم ... خسته شدم بس كه... تنها گریه كردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس كه تنها ایستادم

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه گذاشتن سدي در برابر رودي است که از چشمانت جاري است.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته شده .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه نداشتن شانه هاي محکمي است که بتواني به آن ها تکيه کني و از غم زندگي برايش اشک بريزي .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه نداشتن يک همراه واقعي است که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است .
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من





جمعه 14 خرداد 1389 - 3:25:10 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


عشق - امید


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

5200 بازدید

1 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

15 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements